لزلی روگه به دلیل سرقت بیش از ۳۰ بانک توسط پلیس آمریکا تحت تعقیب بود. چون افسانهای بود که میتوانست از دست FBI در برود، ولی نه از دست اینترنت. اینترنت رحم نداره!
سباستین استرزالکوفسکی هنوز یادش میومد که عمو بیل روزی برای نصب مودم به خانهشان امد تا اون بتونه به اینترنت جهانی وصل بشه. بیل یانگ یا عمو بیل قصه ما پشت جک تلفن خانه سباستین ایستاده بود و با یک اسپلیتر ( ابزاری برای جلوگیری از تداخل نویز مودم ) ور میرفت. خانواده سباستین توافق کرده بودند که برای سباستین یک اتصال اینترنتی بخرند، در همین موقع دوست فامیلی سباستین به نام بیل هم برای کمک آمده بود.
سباستین و خانوادهاش در شهر کوچکی به نام آنتیگوا در مرکز گواتمالا زندگی میکردند. در شهر کوچک مهاجران زیادی حضور داشتند و در حال رفتوآمد بودند و به حضور یکدیگر و رفتوآمدهای عجیبوغریب در این شهر عادت داشتند. وقتی والدین سباستین آنا یانگ، همسر بیل را برای کمک به حسابداری برای تجارت خانوادگی استخدام کردند، متوجه شدند که یانگها تفاوتی با هم ندارند. بیل یانگ مردی پنجاهساله با موهایی وزوزی، با تتوهایی در دست چپ و بدنی فیت که قایقسواری ماهر بود و عاشق آبجو (کلاً همیشه در حال پیک زدن برای سلامتی ساقی بود).
بیل رفتار خشنی داشت؛ ولی در سینش دارای قلب مهربانی بود. بهعنوانمثال سباستین می خواستن سگ جدیدشو به نام زورا، ببره به شهر همسایه، این بیل بود که به سباستین کمک کرد و او نو تا اونجا برد.
خانواده سباستین اصلاً نمیدونستن که اسم عمو بیل، بیل یانگ نیستش و اون یکی از تحت تعقیبترین افراد آمریکا هستش. اما همین ارتباط اینترنتی سباستین بود که پس از یک دهه عمو بیل قصه ما را به دست عدالت و برادران FBI سپرد.
قلاب پول
در واقع اسم بیل یانگ، لزلی ایبسن روگ (Leslie Ibsen Rogge) بود. او در سال ۱۹۴۰ در سیاتل آمریکا متولد شد. لزلی بهشدت آدم خوشدستی بود و در هتل محلی ماشینهای که نیاز به تعمیر داشتند را تعمیر میکرد و اونارو به گردش میبرد. لزلی به مدت ده هفته از کارتهای اعتباری دزدیده شده مشغول عشق و حال با دوستدخترش بود. همین موضوع باعث شد که کارش به دادگاه نوجوانان کشیده بشه و در دادگاه قاضی دستور داد که باید بری ارتش. لزلی انتخاب کرد که بره نیروی دریایی اونم بهخاطر علاقهای که به قایقها داشت؛ ولی اونجا دووم زیادی نیاورد. لزلی پس از بیآبرو شدن بهخاطر داستان کارتهای اعتباری و فرار از خدمت، مدتی رو بهخاطر پاسکردن چکهای مشکلدار به زندان افتاد.
در سال ۱۹۷۵ یک فکر جدید به ذهن لزلی خطور کرد، این بود که آقا دیگه مسخرهبازی بسته. پاشیم بریم بانک بزنیم!.
لزلی بعداً در این مورد نوشت که: ” من با اون مثل یک شغل رفتار کردم. باید درست انجامش میدادم وگرنه عواقب شدیدی برام به همراه داشت.”
متود های اون ساده بود :
-
یک ماشین بدزد و فرار کن.
-
برای تعیین قرار ملاقات با مدیر تماس بگیر.
با یکدست کتوشلوار خفن ظاهر شو.
سپس اون میخواد که با مدیر در یک جای آرام صحبت بکنه. یک اسکنر پلیس رو روی میز قرار داد تا وقتی کسی به اون تلفن روی میز مدیر زنگ زد بفهمه. پس از گرفتن کیسههای پول از کارکنان اون با ماشین اونارو بیرون میاره. با یک اسپری wd-40 (این اسپری معجزه میکنه، حتماً دربارش سرچ بزنید) کل فضای داخلی ماشینو اسپری میکنه تا اثر انگشتش پاک بشه.
اون پولهای زیادی رو از سراسر کشور دزدی کرد:
- ۹۸ هزار دلار از بانک محلی الدورادو، آرکانزاس
- ۱۴۹ هزار دلار نقد و ۴۰۹ هزار دلار چک مسافرتی خالی از های پوینت، کارولینای شمالی
- ۸۴ هزار دلار از بانکی در میسولا، مونتانا
- ۸۷ هزار دلار، بهاضافه ۴۸ هزار دلار چک مسافرتی، در کلیر لیک، تگزاس
افبیآی لزلی رو به سرکردگی باند سارقان حرفهای مظنون کرد؛ اما جدا از دوستی که با اون کار میکرد و بعداً توسط پلیس آمریکا کشته شد، لزلی داستان ما بهتنهایی کار میکرد. (طرف گنگستری بوده برای خودش)
«من همیشه به دنبال یک قلاب بودم» – لزلی زمانی که تحت تعقیب بوده اینو نوشته.
افبیآی هزینه رهگیری و دستگیری لزلی را، ۲ میلیون دلار تخمین زد.
مرد تنبوری
در یک توقف در دریاچه چارلز، لوئیزیانا با خواهر دوستی که در زندان پیدا کرده بود تماس گرفت ( دختر بازی بوده برای خودش ) و اونو به شهر برد، یه بار مشروب کانتری با موسیقی زنده که قشنگ دلو به دریا بزنن. اونا تمام شب بیدار موندن و حرف زدن، لزلی تصمیم گرفت که مدتی در اطراف بمونه. بعد از این شب گهربار و عاشقانه، خانم جودی کی ویلسون، همسر آقای لزلی شد و قرار شد که تو این زندگی فراری همراه همسر عزیزش باشه. در ابتدا جودی خانم نمیدونست که دوست پسر عزیزش برای امرار معاش دزدی میکنه. لزلی داستان ما حتی شناسنامش هم جعلی بود و خودش شناسنامشو جعل کرده بود. جودی حتی اسم واقعی لزلی رو هم نمیدونست. جودی فکر میکرد که لزلی یک بازنشسته نیروی دریایی یا بازنشسته بگیر از صندوق بازنشستگی هستش.
بنابرین وقتی لزلی گفت که عزیزم پاشو بیا یه قایق بگیریم و تو دریاچه بندازیم و مثل دوتا پرستوی عاشق زندگی کنیم، اون گفت : بله !.
وقتی لزلی کیف پولی به مبلغ ۱۸۷ هزار دلار زیر تخت هتلی در شهرنیوارلنان مخفی کرد، جودی خانم قصه ما شک میکنه، میبینه که یه چیزی درست نیست.
این دو پرستوی عاشق یه کادیلاک خوشگل خریدن و رفتن شهر تامپا تا اونجا یه قایق بخرن و اسم اون قایق رو آقای تنبوری گذاشتن.
آقای تنبوری میدید که قراره ازسواحل غربی فلوریدا تا بانک باهاما در ناسونا رو پیش بره.
افبیآی مثل یک عقاب به دنبال لزلی بود. اونا همسراول وخواهر لزلی رو بازجویی کردن. عکسای لزلی به خاطر سرقت هایی که انجام داده بود در سرتاسر آمریکا پخش شده بود. اون باید برای مدتی از آمریکا خارج میشد تا شر ماجرا بخوابه. اونا خودشون رو با قایق به جامایکا رسوند و در یکی از شهرهای جزیره لنگر انداختن. این خلیج انقدر آب شفافی داشت که وقتی این زوج عاشق شنا میکردند میتونستن دسته های ماهی هارو ببینن. اونا برای شام خرچنگ و هامور صید میکردن و گاهی اوقات روزا با هیچکسی ارتباط نداشتن.
اونا در ناسونا با شخص دیگهای روبهرو شدن یک مامور مبارزه با مواد مخدر (DEA). وقتی این مامور درخواست کرد که سوار قایق لزلی بشه، لزلی دید که دستای این مرد یک مشکلی داره. مامور گفت که من مامور مواد مخدر در باهاما بودم و دستور بازرسی از آقای تنبوری رو دارم.
« من انعام گرفتم که این قایق پر از کوکائینه » – به نقل از لزلی که این حرف رو مامور مواد مخدر زده.
هیچ کوکائینی وجود نداشت. اما تو قایق یک نارنجک دستی اعلام نشده وجود داشت که همین برای برگردوندن لزلی به خاک آمریکا و دستگیریش توسط FBI کافی بود. FBI به محض فرود لزلی اونو دستگیر کرد.
راگ در ژوئن 1984 در میامی برای آخرین سرقتی که در نزدیکی کی وست قبل از فرار از شهر انجام داده بود محاکمه شد. اون چهار ماه رو در زندان گذروند تا اینکه با یک افسر اصلاحی به نام باب دوست شد و 50 هزار دلار رشوه داد تا به اون کمک بکنه تا فرار بکنه . پشت سرش یک یادداشتی گذاشت با این نوشته که :« اون رفته ماهیگیری!» ( ای کلک ).
آماده اجرا
در اواخر دهه هشتاد توصیف دقیقی از لزلی داستان ما منتشر شد : چشمانی آبی با خالکوبی پلنگ بر روی ساعت چپش، عقابی در سمت راستش، موهایی با رگه های سفید که شبیه کلم درحال بسته شدن بود.
در آن زمان، لزلی و جودی از تگزاس به ویرجینیا و از ویرجینیا به کارولینای شمالی بازگشته بودند. اون حتی برای مدتی برای قایقهای یدککش DEA که برای مواد مخدر در کارولینای جنوبی توقیف شده بودند، کار میکرد. FBI همه جای قایق رو میگشت و لزلی سر مامورای گمرگ رو گرم میکرد. در 4 ژانویه 1990، لزلی در فهرست 10 مورد جستجوی FBI قرار گرفت. ناگهان عکس لزلی در همه جای کشور بود از پمپ بنزین ها تا مجلات و تابلوهای اعلانات. هر شب که برنامه « تحت تعقیب ترین افراد آمریکا» پخش میشد، لزلی و جودی باید برای فرار آماده میشند. ( حالا هی بدو لزلی جون).
اوایل لزلی خیلی بچه زرنگ بود که از دست FBI و مامورای باهوشش فرار بکنه، اما لزلی باهوش تر از اینترنت نبود !
ارور ۴۰۴
یکی از شبهای بهاری سال ۱۹۹۶ بود که پدر سباستین ازش پرسید که آیا میتونه چیزی رو در اینترنت جستجو بکنه؟.
زندگی در گواتمالا برای سباستین حوصله سر بر بود، اون در هفته ده ساعت میتونست به اینترنت وصل بشه، اون میتونست در این ساعات با دوستانش بازی بکنه و در چتروم ها چت بکنه و خب این اتفاق براش هیجان انگیز بود.
خانواده سباستین در کار بیل فضولی نمیکردن، اینکه از کجا اومده و داره چیکار میکنه، فقط اینو میدونستن که اون بیزنسی مربوط به تعمیرات رو داره اداره میکنه و هر روز درحال رونق گرفتنه. مادر سباستین میگفت که :« مردم آنچه را که بخوان به شما میگن». مادر سباستین میدونست که یه مشکلی در مورد این پرستوهای عاشق وجود داره، اول به ذهنش رسید که شاید مشکل مالیاتی وجود داره ولی با اومدن یکی از رفیقای لزلی از آمریکا به گواتمالا، کم کم شایعاتی در مورد گذشته پنهانی لزلی پخش شد. مادر سباستین میگفت شایعاتی پخش شده که اون قبلا سارق بانک بوده. پدر سباستین گفت شاید FBI یک سایتی در اینترنت داشته باشه که بشه چک کرد ببینن آقا دوماد ما همون سارق معروفه یا نه.
سباستین نوجوان قصه ما کامپیوترشو بوت کرد و URL رو تایپ کرد، در ابتدا چیزی ندید اما دست بر نداشت و شروع کرد به اسکرول کردن. و در این لحظه، بوممممم. عکس عمو بیل بالا اومد و خانواده سباستین بهتشون زد. ( خیلی هم زرنگ نیستی لزلی جون 🙂 )
سه نفر داشتن به صفحه نمایشگر نگاه میکردن. عکس عمو بیل ( لزلی ) جوری بود که انگار مرده بوده.
روز بعد خانواده سباستین متوجه شدن بیل و آنا رفتن. سباستین گفت به نظر میرسه که اونا خبر دار شدن. پس از شناسایی که توسط سباستین انجام شد، اونا به مهمانی عید پاک رفتن و تصمیم گرفتن به دوستانشون بگن و ازشون کمک بگیرن. تری، مادر بیل تو مهمونی گفت که ما بیل رو پیدا کردیم، سباستین بیل رو در اینترنت پیدا کرد. و آنگاه صدای پچ پچ اعضای اتاق بلند شد و همه بهت زده شدن و طولی نکشید که FBI در خانه آنها را به صدا در آورد.
FBI تنها کسانی نبودن که درمورد این کارآگاه نوجوان یعنی سباستین شنیدن. FBI تنها کسی نبود که در مورد سباستین شنید بلکه دوستای سباستین هم تو مدرسه میدونستن چون سباستین به اونا گفته بود که بیل رو پیدا کرده. و اما بیل داستان ما بعد این داستان جایی رو برای پنهان شدن نداشت. سر انجام در ماه می سال ۱۹۹۶ لزلی متوجه شد که FBI نه تنها اونو بلکه جودی رو به دلیل همکاری و فراری دادنش دستگیر بکنه و سالها به زندان بندازه.
اون نمیتونست زندانی شدن جودی رو تحمل بکنه.
در آن ماه او تسلیم شد و اولین فرد فراری در جهان شد که توسط اینترنت دستگیر شد !
لزلی در حال گذراندن دوران محکومیت 65 ساله خود در اورگان است و قرار است در سال 2034 آزاد شود. او 94 ساله خواهد شد. او دیگر هرگز با سباستین یا خانواده اش تماس نگرفته است.
اینترنت زندگی سباستین رو هم تغییر داد، اون الان یک Game Developer در کالیفورنیا آمریکا هستش.
اما سباستین راه مبارزه با جرم و جنایت در جهان رو هم تغییر داد. اون روش جدید تحقیقی رو برای کارآگاه های اداری ( کسایی که فقط روی صندلی میشینن) ارائه کرد و در جمع آوری شواهد در مواردی مانند قاتل گلدن استیت و مرد فلوریدایی که به خاطر برنده شدنش در لاتاری به قتل رسیده است کمک بسزایی کرد.
سباستین میگه : « این سرگرم کنندست که بخشی از چیزی بود که فناوری جدید به جامعه میاره، اما اندوهی هم درونش وجود داره»
ممنون که این مقاله داستانی رو تا اینجا خوندید. امیدوارم براتون مفید بوده باشه. این اولین تجربه ترجمه داستانی من هستش. یکم چاشنی طنز با تغییر یکسری بخش ها در متن خواستم حس راحتی بدم. امیدوارم هر مشکلی بود به بزرگی خودتون ببخشید.
لینک مقاله اصلی: The first fugitive caught by the internet
on اولین فرد فراری دستگیر شده توسط اینترنت!